دست
خودت نیست
زن که باشی
گاهی دوست داری
تکیه بدهی ، پناه ببری ،
ضعیف باشی
دست ِ خودت... نیست
.........زن که باشی
گهگهاه حریصانه بو میکنی
دستهایت را
شاید عطر ِ تلخ و گس ِ
مردانه اش
...لا به لای انگشتانت
باقی مانده باشد !
دست خودت نیست
زن که باشی
گاهی رهایش می کنی و پشت
ِ سرش آب می ریزی
و قناعت می کنی به رویای
حضورش
به این امید که او
خوشبخت باشد
دست ِخودت نیست
زن که باشی
همه ی دیوانگی های عالم
را بلدی...
یه چیزی بگم دلم واسه وبلاگمون خیلی تنگ شده بود!
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم خرداد ۱۳۹۰ ساعت 2:12 توسط وجیهه
|