سلام به همه خوانندگان مشتاق این وبلاگ

منو واقعا ببخشید واسه این تاخییرم ناخوش بودم دل درد شدید داشتم نمیتونستم از جام پاشم حتی حسش نبود بری دابلیو.سی البته کامی هم خراب بود!

خب بگزریم فعلا الان خیلی احساس با کلاسی دارم آخه از فردای آخرین امتحانی که دادیم شروع کردم به خوندن کتاب با کلاس کیمیاگر فقط منتظر بودم که از درس و مدرسه خلاص بشم تا بخونمش ولی خدایش کتاب جالبیه اگه شما هم هنوز وقت نکردی بخونیش حتما بخونش!

البته روز آخر امتحانات میخواستیم خیلی خوب و بیادماندنی تمومش کنیم مثلا بریم پیتزایی یا کافی شاپی خلاصه یک جایی نمیدونم چرا اینقدر اذیت میکنه سال پیشم ببخشید ها رید تو حالمون که نه نمیام همش هم بهونه های الکی نا سلامتی سال سوم سال آخر بودیم حالا پارسال حالمونو گرفت گفتیم وللش سال بعد هست ولی بازم امسال.....! خدا خودت قضاوت کن یک کاری میکنه همش غبیت کنم

خدایا واقعا دستت درد نکنه!

خدا رو شکر کارناممو که گرفتم همه رو قبول شدم ولی واقعا قکر میکردم عربی افتادم نمیدونی نه واقعا نمیدونی چه قدر خوشحال بودم که همه درسا رو قبول شدم

اوه راستی فکر کنم جمعه قبل بود که یک جمع  مجردی متشکل از دختر خاله ها و پسر خاله ها با هم رفتم سینما  بعد از اونجا هم پارک ملت جان خیلی چسبید جا تون خالی میخواستم چی بگم اهان ما فیلم درباره ی الی رو دیدم فیلم قشنگ و با کلاسی بودم الان بازم احساس با کلاسی دارم هر چی زود تر میخواستم این فیملی که این همه تو جشنواره رتبه اورده بود ببینم خدایش قشنگ بود البته هیچ فیلی به من به اندازه ی فیلم چهارشنبه سوری نچسبید بازم پیشنهاد میکنم ببینید!